سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]

متافیزیک ری کی

کاری که (( ذهن )) انجام میدهد این است که دائما
 
در حال جدا کردن و تقسیم کردن
 
است و اما کاری که (( دل )) انجام میدهد
 
این است که به همبستگی ها
 
 و یکی شدن ها توجه میکند
 
 , همبستگی هایی که ذهن از دیدن آنها قاصر است .
 
ذهن چیزی فراتر از کلمات را درک نمیکند .
 
 ذهن تنها کلمات و مواردی که
 
به طور منطقی درست به نظر میرسند را درک میکند .
 
ذهن هیچ کاری به هستی ,زندگی و حقیقت ندارد و به خودی خود
 
تنها از خیالات و افکار مختلف تشکیل
 
 شده است .زندگی بدون ذهن امکان پذیر است
 
 ولی زندگی بدون دل غیر ممکن است و هر چه بیشتر
 
انسان وارد عمق زندگی شود به مقدار
 
 بیشتری از دلش استفاده میکند .  د
 



نیما آشنا ::: سه شنبه 86/9/6::: ساعت 8:2 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 13


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :3867
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
نیما آشنا
ازخوبی خواهم گفت از سیاره یا ستاره ای دیگر نیامده ام ... و همیشه هم خوب نبوده ام .. مثل دیگر آدمها ، گاهی دروغ گفته ام .. گاهی دل شکسته ام .. گاهی رنج برده ام .. گاهی خسته شده ام .. من از تسخیر شدن می ترسم .. هیچ گاه به چیزی اجازه نداده ام مرا تسخیر کند .. با دیگران هستم .. اما مستقل خواهم ماند .. می دانم که اینجا همه چیز موقت است ..و نباید فریب پیوستگی دانه های باران را خورد ... اما با همه ی اینها دوستش می دارم ... آری ! زندگی را دوست می دارم .. چون تکه ای از مسیر ماست .. پلی ست بین عدم و هستی .. من بدون کسی و با دستان و پاها و چشمان و گوشهای خودم می ایستم .. می بینم .. می شنوم .. می آموزم .. و سرشار می شوم .. پس تصور نکن وقتی می گویم خسته ام ، به این معنی ست که دست از سر زندگی برداشته ام .. نه .. دوباره بنا می کنم .. می سازم .. زندگی ساختن است .. باید آشیانم را بالاتر از ارتفاع این گنجشکهای حقیر بسازم ... ا زخانه ی عنکبوت بیزارم که به انگشتان بادی نحیف، دلهره ی ویرانی می لرزاندش .. سخت باید بود .. به عنکبوت غبطه می برم .. که هیچ تعلقی ندارد .. حتی به آنچه ساخته است .. یا به آنچه می خواهد بسازد .. سست باید بود .. اما اینها مهم نیست .. مهم اینست که چقدر شبیه حرفهایت باشی ... من دلم می خواهد خوب باشم .. فرشته نه .. آدم ِخوب باشم .. سخت است نه ؟ و به خود می بالم که انسانم .. که مانند فرشته خوبی محض نیستم بی هیچ گزینشی .. من به خود می بالم که می توانم خوبی را برگزینم...
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<